باربد جونباربد جون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

nini barbod

پسرم رو پاهاش ایستاد

سلام به قند عسلم  مامان امروز خیلی خیلی خوشحاله چون امروز عسلم تونستی بدون کمک وسایل رو دوتا پاهات بایستی البته باید خیلی وقت قبل این کار رو میکردی  اما مامانی به همینم راضیه وامشب متوجه شدم تو مسابقه برنده شدی واینم منو خوشحالتر کرد بدون که همیشه وتحت هر شرایط عاشقانه دوستت خواهم داشت                                                           &nb...
5 تير 1392

سال نو مبارک

سلام به گل پسر قشنگم امسال دومین سالی بود که در کنار سفره هفت سین یه قند عسل هم داشتیم .پسر گلم سال نو شما مبارک انشاا... صد سال در کنار هم از این سالها رو ببینیم بعد سال نو رفتیم خونه مادر جونیات خیلی خوش گذشت و کلی هم عیدی گرفتی .اینم چند تا عکس قند عسلم تو سال جدید:                                                                                                         ...
5 تير 1392

اولین جمله

سلام به پسملی شیطون بلا .قند عسلم  هر روز که میگذره باهوش تر می شی و کلی هم کلمه جدید یاد گرفتی دیگه موقع صدا کردن منو بابایی اسما مون هم میگی تازه یه سری جمله هم میتونی بگی چند روز پیش داشتم خونه رو جابجا میکردم که اومدی پیشم وگفتی عزیزم (البته هر وقت بخوای سرمو گول بمالی اینو میگی که بغل بگیرمت )بعدش گفتی :  مامان ندا دوست دالم منم که بی جنبه تو هم  که تو بغلم مثل بره تو دست گرگ تا تونستم فشارت دادمو بوسیدمت .هر روز بهم میگی مامانی سوسوره تاب تاب منم هر روز میبرمت پارک وکلی به هر دوتا مون خوش میگذره دیشب رفتیم خونه خاله سمیه یکی از دوستای خوبم و شما اونجا کلی با مهرسام تپلی بازی کردی وای که چقدر هر دوتون خوردنی هستین ...
5 تير 1392

18ماهگی فندوق خان

سلام به قند عسلم 18ماهگیت مبارک گل پسرم بالاخره امروز صبح بعداز یک هفته معطلی گل پسری واکسن زد . امان از دست این واکسن که از روز تولددست بر دار این نی نی گولوها نیست اما امروز تا وقت مدرسه رفتن از دستش راحت شدی واما اندر احوالات امروز ما :دیشب که من اصلا خوابم نبرد امروز صبح بابایی سر کار نرفت و از یه هفته قبل هم برای امروزت بادکنک وبرف شادی ویه تفنگ لیزری و...واست خرید وقتی رفتیم بهداشت یه چند تایی نی نی قبل تو اوف شدن و من و بابایی هی تو رو بیرون میبردیم که از گریهاشون نترسی .موقع واکسن شد و طبق معمول از اون گریه های جگر سوز .بعدش تو ماشینم بیقراری .بعدش بردیمت پارک از دیدن بچه ها تو پارک گریه ودردیادت رفت کلی سرسره بازی وتاب...
5 تير 1392

باربد ویتامین عشق مامان

باربد جونم بدون شرح برات میمیرم .خاله آتنا: کی از همه قشنگ تره باربد : من من من من    کی از همه نفس تره باربد :من من من من .میریم تو ماشین بابایی کنترل ضبط رو بر میداری میگی : بابا رضا من (اهنگ رویای ازادی شادمهرو میخوای) ما هم مجبوریم از در خونه تا مقصد فقط من گوش بدیم عاشقتم ویتامین عشقم                                                        &...
5 تير 1392

تولد تولد تولد یک سالگیت مبارک

هورا اقا باربد مامانی یک ساله شد .یک سال از اولین لحظه ای که تو رو در اغوش گرفتم گذشت یک سال با تمام شادیها وبا تمام سختیها واقعا خوشحالم از این که تو اومدی و با وجود گرمت زندگی من وبابایی رو روح بخشیدی واز خداوند مهربون بابت این نعمت متشکرم و اینطور شد که پدر جون برات یه جشن تولدخیلی قشنگ گرفت واقعا دستشون درد نکنه به همه ما کلی خوش گذشت و اقا باربد کلی هدیه گرفت و اینقدر اون روز اقا بود که مامانی دیگه باور شد که گل پسرش بزرگ شده       در حال حاضر پسر گلم ٤ تا دندون داره وچهار دست وپا میره عاشقه جارو برقیه وعلاوه بر اینکه میتونه بگه مامانی _بابایی_ تایی _ابه _جاروبرقی هم میگه وخیلی وقتا کلمات ما رو تکرار میکنه و ...
26 فروردين 1392

بدون عنوان

ههههههههههههوووووووووووررررررررررررررررااااااااااااااااااا                                      بالاخره قند عسلم در10 اسفند ماه به راه افتاد البته شازده اصلا میل به راه رفتن نداشتی چون چهار دست وپایی به همه کارات میرسیدی اما با اصرار مامانی دیگه مجبور به راه رفتن شدی  حالانمیدونی چقدر کیف می کنم  وقتی روزا بهت کفش می پوشونم و با هم راه میریم و تو با هر قدم بلند می گی تاتی و دوست داری که یه دستت رو من بگیرم و اون دستت رو بابایی    &...
15 اسفند 1391

پسر مامان

گل پسر مامان دیگه بزرگ شده و مامانی واسش یه کالسکه خریده روزا با بابایی میبرمت گردش تازگیها خیلی با هوشتر شدی هر وقت بابایی میخواد بره بیرون دستای کوچولوتو می بری سمتش تا بغلت کنه وهر وقت خاله ها می یان خونمون اون روز اصلا نمی خوابی حتما فکر میکنی که تو رو می خوابونیم وبازی می کنیم وتازگی فرق ادم بزرگا وبچه هارو فهمیدی هر وقت غزل رو میبینی جیغ میزنی ودستاتو براش بالا میبری تا بری تو بغلش قربون بازیگوشیت برم ...
27 بهمن 1391

شش ماهگی

هورا ...هورا..بالاخره پسر گلم شش ماهه شد ورسما به جمع غذا خور ها پیوست مامانی از ذوق هر روز برات غذاهای خوشمزه درست می کنه تا تو نوش جون کنی ولی شازده کوچولودوست داره فرنیشو سر بکشه ههههههه .عزیزکم روز اخر از ماه ششم بردمت بهداشت وواکسن زدی خیلی گریه کردی ولی همین که بابایی بغلت کرد اروم شدی اونجا گفتن یه کمی وزنت کمه ومن خیلی دست پاچه شدم واز از اون روز همش مجبورت میکنم بیشتر از دست پخت مامانت نوش جان کنی و الان دو روزه که می تونی چند لحظه ای بدون کمک بشینی    تازگیها تو روروک که می زارمت خودتو هل میدی جلو خیلی دوست دارم هر چه زودتر راه رفتنت رو ببینم ...
23 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nini barbod می باشد